مقاله حاضر تفسير آيات 25 تا 29 سوره بقره است كه در آنها ويژگي هاي بهشت، تمثيل به پشه، ويژگي هاي فاسقان، معاد و آفرينش زمين و آسمان بيان شده است. حاصل تفسير آيات مزبور عبارت است از:
آيه 25: بهشت محيطي مفرح براي زندگي مي باشد و در آن انواع ميوه ها آماده و نياز جنسي بهشتيان تأمين است و اينان در آن جاودانه خواهند بود.
آيه 26: تمثيل براي رفع ابهام، امري قبيح نيست تا خدا تركش كند. مؤمنان تمثيل خدا به پشه و غير آن را حكيمانه مي دانند و با آن هدايت مي شوند، ولي كافران با نگاه منفي به آن گمراه تر مي شوند.
آيه 27: دارندگان سه ويژگيِ نقض عهد الهي، قطع اموري كه خداوند به وصل آنها امر كرده است و نفع نرساندن به افراد جامعه، زيانكاراند.
آيه 28: اين آيه همه مردم را از كفر به خدا باز مي دارد، با اين استدلال كه انسان موجودي بي جان بود كه خداوند وي را زنده كرد، سپس مي ميراند و زنده مي كند.
آيه 29: تمام آنچه در زمين است براي بهره مندي انسان خلق شده و اين، نشان ارزش والاي انسان است كه توجه به آن باعث مي شود او خود را ارزان نفروشد.
تفسير سوره بقره، ويژگي هاي بهشت، تمثيل در قرآن، ويژگي هاي فاسقان، آفرينش زمين و آسمان، آسمان هاي هفت گانه
در آيات پيشين خداوند متعال همه انسان ها را به عبادت خويش فراخوانده و از منكران و ترديد كنندگان در الهي بودن قرآن، به همانند آوري سوره اي از قرآن دعوت و آنان را تهديد كرده كه اگر توان هماوردي قرآن را ندارند، از آتشي كه هيمه آن مردمان و سنگ ها هستند، بترسند و ايمان بياورند كه در اين صورت بهشت با تمام نعمت هاي آن ارزاني مؤمنان است. در ادامه، خداوند متعال مؤمنان را به بهشتي كه از همه نعمت هاي مادي و معنوي سرشار است، بشارت مي دهد، سپس از ابا نداشتن خداوند در مثل زدن به امور كوچك سخن مي گويد و تمثيل را موجب هدايت مؤمنان و ضلالت فاسقان اعلام مي دارد و نقض عهد الهي، قطع اموري كه خداوند امر به وصل آن نموده و نفع نرساندن به افراد جامعه را تقبيح مي كند و با استدلال به اينكه همه شما مرده بوديد و خدا شما را زنده كرد، از كفر به خداوند باز مي دارد و در پايان به نعمت آفرينش زمين و آسمان براي بهره مندي انسان اشاره مي كند.
وَبَشِّرِ الَّذِين ءامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَـذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ(بقره: 25)؛ و كساني را كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده اند، مژده ده كه ايشان را باغ هايي است كه از زير آنها جوي ها روان است، هرگاه ميوه اي از آن روزي آنان شود گويند: اين همان است كه پيش از اين [در دنيا] روزي ما شده بود، و آن ميوه هاي همانند بديشان دهند، و در آنجا همسراني پاكيزه دارند، و در آنجا جاودانه بمانند.
جنات: جمع جنت از ماده جنّ به معناي پوشيده است. به باغ از نظر طراوت، سرسبزي و خرمي، «روضه»1 و از نظر پوشيده شدن از درختان، «جنت»2 و از نظر احاطه به اطراف، «حديقه»3 مي گويند.
اُتُواْ بِهِ: صيغه جمع فعل مجهول اُتِيَ از ماده أتي به معناي آمدن است. فعل معلوم آن لازم است و با حرف جر متعدي مي شود از اين رو «اُتُواْ بِهِ» به معناي«آورده شده اند»، مي باشد.
متشابه: دو چيزي كه در عين وجود اختلاف، اجزاي آن شبيه هم باشند، متشابه ناميده مي شود4 و گروهي گفته اند شباهتي كه سبب اشتباه شود، تشابه است. پس متشابه به معناي يكنواخت و همانند است.
پس از اينكه در آيه قبلي كافران را به آتش جهنم تهديد نمود، از آنجا كه قرآن معمولاً انذار و تبشير را باهم ذكر مي كند تا دو غريزه بيم و اميد را در انسان ها زنده كند، در اين آيه مؤمنان را به ورود در بهشت بشارت مي دهد و به چهار ويژگي در وصف آن اشاره مي كند كه عبارت اند از:
1. «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ» بهشت، محيطي مفرح و مناسب براي زندگي است.
در معناي اين جمله دو احتمال داده شده است:
الف. «جنت» به معناي فضاي باغ است و «تجري من تحتها» يعني «من تحت شجرها» (از زير درختان بهشت، نهرها جاري است).5
ب. از سطحي پايين تر از سطح زمين آب جاري است وگرنه سطح باغ به باتلاق تبديل مي گردد.
2. «كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ...» در بهشت انواع ميوه ها براي بهشتيان آماده است.
3. «وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَه» نياز جنسي بهشتيان تأمين است.
4. «وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» بهشتيان نگران از دست رفتن نعمت ها نيستند؛ چراكه در بهشت جاودانه خواهند ماند.
«كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَه رِّزْقاً قَالُواْ هَـذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً».
در اينكه مراد از «مِن قَبْلُ» چيست، چند احتمال ذكر شده است:
1. «مِن قَبْلُ» يعني در بهشت. و«هَـذَا الَّذِي» يعني «من جنس الذي»؛ بنابراين معناي آيه اين مي شود كه هر وقت به آنان ميوه اي داده مي شود، گويند: اين ميوه از جنس همان ميوه اي است كه قبل از اين در بهشت به ما روزي داده شده است. بر اساس اين احتمال، ميوه هاي بهشت در ظاهر شبيه هم اند ولي در طعم فرق دارند.
اشكالات اين وجه: اولاً، اين معنا درباره نخستين ميوه اي كه در بهشت به مؤمنان داده مي شود، صحيح نيست؛ زيرا قبل از آن در بهشت ميوه اي به آنان داده نشده تا ميوه جديد مشابه با نخستين ميوه باشد. در حالي كه آيه مي فرمايد: «كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ»؛
ثانياً، اينكه بگوييم«هَـذَا الَّذِي» به معناي «من جنس الذي» است، خلاف ظاهر است؛
ثالثاً، لازمه اين وجه آن است كه همه ميوه هاي بهشت به يك شكل باشند و اين مزيتي ندارد.
2. «هَـذَا الَّذِي رُزِقْنَا» يعني «هَـذَا الَّذِي وُعِدنا رزقه». «مِن قَبْلُ» يعني در دنيا. بنابراين، معناي آيه اين مي شود كه ميوه هاي بهشت همان چيزي است كه در دنيا به ما وعده داده شده بود.6
تنها اشكال اين تفسير آن است كه «رزقنا» به معناي «وعدنا» به كار نمي رود.
3. «هَـذَا الَّذِي رُزِقْنَا» به معناي«من جنس الذي» است «مِن قَبْلُ» يعني در دنيا و معناي آيه اين مي شود كه ميوه هاي بهشت از جنس ميوه هاي دنياست.7
به اين تفسير، تنها اشكال دوم احتمال نخست وارد است كه «هَـذَا الَّذِي» به معناي «من جنس الذي» باشد، خلاف ظاهر است.
4. «مِن قَبْلُ» يعني در دنيا و معناي آيه اين مي شود كه نعمت هاي بهشت و پاداش آخرت عين اعمال دنياست. پاداش آخرت، تجسم اعمالي است كه انسان ها در دنيا انجام داده اند.
شواهد فراواني از آيات و روايات مؤيد اين وجه است، از جمله: «وَلِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ»(احقاف: 19)؛ و تا [خدا ] اعمالشان را تمام بدهد و به ايشان ستم نخواهد شد.
بر اساس اين وجه عين كارهاي مؤمنان در آخرت به آنان داده مي شود. حال سؤالي مطرح مي شود كه چرا مؤمنان اعمال خودشان را به خدا نسبت مي دهند و مي گويند: «هَـذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ»؟ (با اين توضيح كه از اعمال دنيوي خودشان با «رُزقنا» تعبير مي كنند و اين به معناي نسبت دادن فعل خودشان به خداوند است.)
جواب اين است كه اعمال شايسته از نظر مؤمنان، رزق الهي است كه به بندگان خويش داده مي شود. بنابراين ميوه هاي بهشتي تجسم يافته همان توفيقات الهي است كه در دنيا به مؤمنان داده شده بود.
***
«إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ ءامَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ»(بقره: 26)؛ در حقيقت خدا شرم نمي كند كه به پشه اي و فراتر از آن مَثَلي بزند، اما آنان كه ايمان دارند مي دانند كه آن [مَثَل]، حقيقتي از طرف پروردگارشان است و اما آنان كه كفر ورزيده اند، گويند: خدا از اين مَثَل چه مي خواسته است؟ بسياري را بدان گمراه و بسياري را با آن راهنمايي مي كند و حال آنكه جز نافرمانان را بدان گمراه نگرداند.
استحياء: شرم كردن.8بعوضه: پشه.
«ما» در «مَثَلاً مَّا» مانند «ما» در «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ»(آل عمران: 159)9 زائده و براي تأكيد آمده است.
دو سبب نزول براي آيه نقل شده است:
بر اساس يك سبب نزول، هنگامي كه خداوند در آيات قبلي (بقره:17 و 19) دو مثال درباره منافقان بيان كرد، آنان گفتند خداوند برتر و بالاتر از اين است كه چنين مثال هايي بزند، پس خداوند اين آيه را در پاسخ به آنان نازل فرمود.
در سبب نزول ديگر آمده است هنگامي كه در آيات قرآن، مثل هايي به«مگس» و«عنكبوت» زده شد، جمعي از مشركان گفتند: اگر قرآن كلام خدا باشد، نبايد به چنين چيز هايي مثل بزند؛ آنگاه خداوند اين آيه را نازل فرمود.10
بر اساس سبب نزول دوم، ارتباط آيه با آيات قبلي روشن است؛ زيرا در آيه قبلي سخن از شك مشركان در الهي بودن قرآن بود و آيات 23 و 24 در جواب آنان نازل شد. در اينجا نيز آنان به نوع مثال هاي قرآن اعتراض داشتند و اينكه مثال كوچك از فرد بزرگ مايه شرم و خجالت است. قرآن در پاسخ مي فرمايد: انسان ها ديد متفاوتي به مثال دارند. مؤمنان، ديد مثبتي به مثال دارند و آن را حكيمانه مي دانند و مثال موجب هدايت آنها مي شود: «فَأَمَّا الَّذِينَ ءامَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ... وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً». ولي كافران با ديد منفي به مثال مي نگرند و مثال كوچك را از خداي بزرگ مايه شرم مي دانند و گمراه مي شوند: «وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً».
امور عقلي نوعاً داراي پيچيدگي و ابهام است، از اين رو براي رفع ابهام در مطالب عقلي آنها را به مسائل حسي تشبيه مي كنند و از آنجا كه وجه شبه در امور حسي روشن تر است، تمثيل سبب فهم امر عقلي پيچيده مي شود. براي نمونه قرآن در مقام بيان سستي پايه هاي زندگي برخي افراد آن را به خانه عنكبوت تشبيه مي كند: «مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاء كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»(عنكبوت:41)؛ داستان آنان كه جز خدا دوستاني گرفته اند مانند داستان عنكبوت است كه خانه اي ساخته است و هر آينه اگر مي دانستند، سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است.
چون سستي خانه عنكبوت براي همگان قابل درك بوده، به آن مثال زده است. بنابراين مثل آوردن، كاري عاقلانه است و استحيا و خجالت در مورد آن روا نيست.
همچنين در مقام بيان آثار نفاق در جان و روح منافق و حالات روحي وي، منظره اي حسي را مجسم مي نمايد كه در شب باراني و هواي تاريك فردي راه را گم كرده و درمانده شده است و چون اين منظره براي ما قابل درك است، به راحتي مي توانيم به حيرت و سرگرداني منافق پي ببريم.
يا براي نمونه درباره كافر مي فرمايد: «وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاء كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ»(انعام:125)؛ و [خدا] هر كه را بخواهد گمراه كند، سينه او را تنگ مي گرداند، گويا مي خواهد در آسمان بالا برود. بدين سان خدا پليدي را بر كساني كه ايمان نمي آورند، مي نهد.
در امور حسي كسي كه مي خواهد به آسمان بالا رود دچار سينه تنگي و ناراحتي مي شود؛ از اين رو ناراحتي كافر به اين امر حسي تشبيه شده است.
با توجه به مطالب پيش گفته، مثل آوردن گاهي ضرورت دارد و در صورتي كه مشبهٌ به از امور پست باشد، خداوند آن را به چيز هاي پست تشبيه مي كند و اين طبيعي است كه اشياي پست را نمي توان به امور عالي و خوب تشبيه كرد و پستي دو طرفِ مَثَل، ربطي به شأن گوينده ندارد و استحيا و خجالت در مورد آن بي معناست.
برخي مي گويند: نسبت دادن استحيا به خداوند محال است.11 برخي ديگر مي گويند محال نيست، ولي اينجا مورد استحيا نيست؛ زيرا استحيا و خجالت در امور قبيح است و مثل زدن كار قبيحي نيست تا استحيا درباره آن صادق باشد12؛ لذا فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي».
نظر صحيح اين است كه نسبت دادن اموري مانند حيا، غضب، و رضا به خداوند صحيح است، ولي بايد امور ياد شده را از جهات انفعالي جدا كرد و حاصل آن را به خداوند نسبت داد. استحيا در جايي محقق مي شود كه فردي كار قبيحي انجام داده باشد و خجالت بكشد؛ پس خودداري از قبيح نتيجه استحيا است. بنابراين استحياي خداوند به معناي خودداري او از كار قبيح است و نسبت دادن آن به خداوند قبيح نيست، چنان كه در احاديث نيز استحيا به خداي متعال نسبت داده شده است.13
در اينكه مراد از «مافوق» در «فَمَا فَوْقَهَا» چيست؟ دو قول هست: برخي گفته اند: مافوق در كوچكي مراد است. يعني خداوند حيا نمي كند به پشه و كوچك تر از آن مثال بزند. برخي ديگر آن را به مافوق در بزرگي معنا كرده اند. يعني خداوند حيا نمي كند به پشه و بزرگتر آن مثال بزند.14 به نظر ما وجه دوم بهتر است.
درباره اينكه جمله «يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ» كلام چه كسي است، دو وجه گفته شده15 كه عبارت اند از:
1. اين جمله تتمه كلام كافران است. يعني اين چه مثل زدني است كه براي برخي موجب هدايت و براي افراد ديگر موجب گمراهي است.
2. اين جمله كلام خداوند است كه در جواب كافران فرموده است. يعني خداوند براي امتحان اين مثل را آورده است تا بر هدايت مؤمنان بيفزايد و موجب گمراه تر شدن فاسقان شود. همانگونه كه از آيات ديگر استفاده مي شود، هر كسي در هر راهي كه با اختيار خود مي رود مورد امداد الهي است، چنان كه مي فرمايد: «كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء ...»(اسراء:20)؛ همه را، اين گروه را و آن گروه را، مدد رسانيم. يعني خداوند وسايل هدايت و گمراهي را در اختيار بشر قرار داده تا هر يك را خواستند، برگزينند.
***
«الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أُولَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» (بقره:27)؛ آنان كه پيمان خداي را پس از بستن و محكم كردن آن مي شكنند و آنچه را خدا به پيوند آن فرمان داده مي گسلند، و در زمين فساد مي كنند، اينان اند زيانكاران.
نقض: گشودن و شكستن چيز هايي است كه اقتضاي بقا دارد، مانند «وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثاً» (نحل: 92)؛ و مانند آن زن مباشيد كه رشته خويش را، پس از استوار تابيدن، بازگشود و گسست.
واژه مقابل نقض، ابرام است.16
ميثاق: مصدر از ماده وثق به معناي محكم كردن است.17
خداوند متعال در آيه شريفه اوصاف سه گانه اي را بيان و دارندگان آنها را زيانكار معرفي مي كند. آن اوصاف عبارت اند از:
1. نقض عهد: «الذين يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ».
«الَّذِينَ» از نظر اعراب يا مبتداست يا صفت براي «فاسقين» در آيه پيشين.
اقتضاي عهد خدا اين است كه نقض نشود، ولي اينان عهد الهي را نقض مي كنند. برخي مفسران گفته اند: در قرآن چيزي درباره اين عهد ذكر نشده است.18 ولي به نظر مي رسد اين مطلب صحيح نيست؛ زيرا خداي متعال در برخي آيات آشكارا از اين عهد سخن گفته است، از جمله در آيه 60 سوره يس مي فرمايد: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ»؛ اي فرزندان آدم، آيا با شما پيمان نبستم كه شيطان را نپرستيد كه او دشمن آشكاري براي شماست.
از اين آيه زمان و چگونگي عهد برنمي آيد، ولي مسلم است كه اين عهد يك امر اعتباري مانند قراردادهاي انساني نيست كه تأثير خارجي ندارند. در جوامع انساني اموري مانند فرماندهي و فرمانبرداري يا بر اساس قراردادهاي اعتباري است يا تحميل و اجبار افراد بر اطاعت. ولي عهدي كه لايق مقام الوهيت است، قراردادي، جعلي و اعتباري نيست؛ خالقيت و مخلوقيت و نيز اطاعت از خداي متعال امري حقيقي و مطابق با واقع است. انسان درك مي كند كه بايد از بزرگ اطاعت كند.
ميثاق يا اشاره است به محكي عقد(امري كه بر آن عقد بسته شده) يا اشاره به دعوت انبيا براي تأكيد آن عهد. روي اين حساب عهد راجع به يك موضوع خاص نيست، بلكه معناي عامي دارد كه عبارت است از آنچه اقتضاي بندگي انسان است.
2. قطع رابطه ها: «ويَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ».
دومين ويژگي افراد ياد شده قطع اموري است كه خداوند به وصل آن امر نموده است. اطلاق جمله «مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ»، همه ارتباطات انساني را شامل مي شود. ارتباط در دايره وسيع شامل انواع روابط بين انسان ها مي شود. اين ارتباط ها در دايره تنگ تر، شامل ارتباط بين كساني است كه تابع يك مذهب اند و در دايره خاص تر شامل ارتباط بين افراد يك اجتماع مي شود؛ مانند رابطه انسان با همسايه، معلم، فرمانده و از همه نزديك تر پيوند انسان با پدر و مادر و خويشاوندان است كه رابطه تكويني شمرده مي شود. همچنين روابط روحي را كه بر اثر اشتراك در فكر و عقيده به وجود مي آيد، دربرمي گيرد؛ همان گونه كه آيه ديگري آن را متذكر شده اشت: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»(حجرات:10)؛ همانا مؤمنان برادران [يكديگر]اند، پس ميان برادرانتان را سازش دهيد.
خداوند دستور داده كه اين روابط به طور كلي قطع نشوند؛ زيرا انسان بدون پيوند با افراد ديگر، ترقي نمي كند. سنت الهي بر اين است كه انسان ها اجتماعي زندگي كنند و اگر كسي كاري كند كه موجب قطع اين روابط گردد، خلاف سنت الهي رفتار نموده است.
خداوند متعال، در وصف اول از رابطه بين خالق و مخلوق و در ويژگي دوم از رابطه مخلوقات با يكديگر سخن گفته است.
3. فساد در زمين: «وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ».
سومين ويژگي افراد زيانكار اين است كه كاري به نفع افراد جامعه از آنها صادر نمي شود. همه انسان ها حتي فرعون از فساد متنفرند: «وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسي وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ»(غافر:26)؛ و فرعون گفت: مرا بگذاريد تا موسي را بكشم و او خداي خويش را بخواند [تا به فريادش رسد] من مي ترسم كه كيش شما را دگرگون كند يا در اين سرزمين فساد پديد آورد.
منافقان نيز به بهانه اصلاح، جاسوسي مي كردند: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون»(بقره:11)؛ و چون به آنان گفته شود: در زمين فساد مكنيد، گويند: همانا ما اصلاح گريم.
«أُولَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»
كسي كه با خدا و افراد جامعه رابطه اي نداشته باشد، نفعش به كسي نمي رسد و زيانكار است؛ يعني تمام سرمايه هايي را كه در اختيارش گذاشته شده بود از دست داده است. چنان كه در آيه 15 سوره زمر مي فرمايد: «قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَ»؛ بگو: همانا زيانكاران آن كسان اند كه خويشتن و خانواده خود را به روز قيامت زيان كنند.
واژه «انفسهم» بيانگر قطع رابطه با خدا و «اهليهم» بيانگر قطع رابطه با مردم است و تنها مؤمناني كه به خدا ايمان آورند وكارهاي نيك انجام دهند و يكديگر را به درستي و شكيبايي سفارش كنند، از زيانكاري استثنا شده اند. «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ ءامَنوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر:2ـ3)؛ هر آينه آدمي در زيانكاري است مگر كساني كه ايمان آوردند و كارهاي نيك و شايسته كردند و يكديگر را به راستي و درستي اندرز دادند و يكديگر را به درستي و شكيبايي سفارش كردند.
«الَّذِينَ ءامَنوا» در مقابل «يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ» و «وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» در مقابل«َيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ» است.
***
«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»(بقره:28)؛ چسان به خدا كافر مي شويد؟ و حال آنكه مردگان [بي جان] بوديد پس شما را زنده كرد [جان داد] و ديگر بار شما را مي ميراند و سپس زنده مي كند و آنگاه به سوي او باز گردانده مي شويد.
در اينكه آيه خطاب به چه كساني است، سه احتمال وجود دارد:
1. روي سخن با كساني است كه مي گفتند چرا خدا به چيزهاي پست مثال مي زند و كفر در آيه به معناي انكار قرآن و اعتراض بر كار خداست.
2. روي سخن با منكران معاد و آيه مشتمل بر برهان است و استدلال مي كند كه خداوند شما را از عدم (بدون ماده قبلي) آفريد، پس باز هم بعد از مردن مي تواند شما را زنده كند، به خصوص اينكه تكرار كاري از انجام دادن نخستين آن آسان تر است.
3. به نظر مي رسد وجه صحيح اين است كه بگوييم آيه دنباله آيه 21 بقره و خطاب به همه مردم است.19
اگر روي سخن در آيه به كافران باشد، نمي توان از آيه شريفه استدلال به معاد را استفاده كرد؛ زيرا كسي كه خدا را قبول ندارد معنا ندارد كه معاد را براي وي اثبات كنيم. بنابراين آيه بيانگر يك واقعيت است و بيان مي دارد كه مردم حق ندارند به خدا كفر بورزند؛ زيرا ابتدا موجودي بي جان بودند، خداوند آنان را زنده كرد سپس مي ميراند و زنده مي كند. با اين توضيح مي توان گفت آيه استدلال به اين است كه به خدا كفر نورزيد.
با توجه به اين مقدمه كه موت «عدمِ ملكه» است و ميت به چيزي گفته مي شود كه شأنيت حيات داشته باشد و حيات از او سلب شده باشد، چرا در آيه شريفه مي فرمايد: «وَكُنتُمْ أَمْوَاتاً»؟ انسان قبل از به وجود آمدن چيزي نبود و اين تعبير در صورتي درست است كه موت امري وجودي باشد؟
پاسخ: دو احتمال در مورد موت و حيات وجود دارد: بر اساس يك احتمال موت و حيات از قبيل عدم و وجود و سلب و ايجاب اند. احتمال ديگر اين است كه موت در يك معنا، امري وجودي است. به شيء بي جان و جماد، در مقابل نبات و حيوان، ميت گفته مي شود20. در اين صورت موت و حيات از قبيل ضدين هستند؛ چنان كه فرمود: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» (ملك:2)؛ آن كه مرگ (موجود بي جان) و زندگي(موجود جان دار) را بيافريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما نيكوكارتريد.
بنابراين، اسناد فعل«خَلَقَ» به «موت» اسناد مجازي به علاقه مشابهت نيست، بلكه اسناد حقيقي است. شبهه ياد شده طبق احتمال دوم دفع مي شود
عطف با حرف «فا» و «ثم»
در اين آيه، يك عطف با فاء و سه عطف با ثم به كار رفته است. با توجه به اينكه لازم نيست سال ها از بي جان بودن انسان بگذرد سپس خداوند وي را زنده كند، بلكه بي درنگ بعد از آنكه جماد به مرحله اي رسيد كه قابليت دريافت صورت انساني را يافت خداوند انسان را خلق مي كند، در آيه شريفه «احياكم» با حرف عطف «فا» بر «امواتاً» عطف شد.(فاء بر فور دلالت دارد) و نيز با توجه به اينكه انسان ها معمولاً مدتي زندگي مي كنند سپس مي ميرند، «يُمِيتُكُمْ» با حرف عطف«ثُمَّ» بر «أَحْيَاكُمْ» عطف شده است. (ثمّ بر تراخي دلالت دارد.)
اما اينكه مقصود از احياي دوم (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ) چيست دو احتمال وجود دارد: 1.احياء در روز قيامت؛ 2. حيات برزخي.
بر اساس احتمال اول كه «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» به معناي احياي در روز قيامت است، سؤالي پيش مي آيد و آن اينكه بين زنده شدن در قيامت و رجوع به خدا فاصله اي وجود ندارد، پس چرا رجوع را با حرف عطف ثم به «يُحْيِيكُمْ» عطف نمود و فرمود: «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»؟21
به اين پرسش دو پاسخ داده شده است:
پاسخ اول: ميان زنده شدن و رجوع به خداوند فاصلة زيادي است انسان ها مواقف زيادي مانند پل صراط، حسابرسي و غيره را بايد پشت سر بگذارند تا به خداوند برسند؛ بنابراين «يُحْيِيكُمْ» مربوط به اول قيامت و «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» مربوط به اتمام حسابرسي و رفتن به بهشت و جهنم است.
پاسخ دوم:عبارت «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» اشاره به بُعد زماني ندارد، بلكه بيانگر علوّ رتبه و مقام رجوع به سوي خداوند است.
بر اساس احتمال دوم كه مراد از احياي دوم (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ) حيات برزخي باشد اشكال قبلي(آمدن «ثُمَّ» در «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ») وارد نيست؛ زيرا ميان حيات برزخي و رجوع به خداوند فاصله زيادي است و آمدن «ثُمَّ» مطابق با قواعد ادبيات عرب است. ولي اشكال ديگري مطرح مي شود و آن عبارت است از اينكه ميان مرگ و حيات برزخي فاصله نيست، پس چرا «يُحْيِيكُمْ» با «ثُمَّ» بر «يُمِيتُكُمْ» عطف شده است (يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ)؟
به اين پرسش دو پاسخ داده شده است:
اول اينكه انسان پس از مرگ بي درنگ وارد حيات برزخي نمي شود، بلكه مدتي طول مي كشد تا از دنيا دل بكند و در حيات برزخي استقرار يابد.
دوم اينكه «ثُمَّ» در آيه براي تراخي نيست، بلكه براي ترتيب است. بنابر اين جواب، هيچ يك از دو اشكال وارد نيست.
***
«هو الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»(بقره: 29)؛ اوست كه هر چه در زمين است همه را براي شما آفريد، سپس به آسمان پرداخت، پس آنها را به صورت هفت آسمان مرتب ساخت، و او به همه چيز داناست.
واژگان آيه
اسْتَوَي: از استواء به معناي استقامت، احاطه يافتن و سوار شدن است. راغب اصفهاني22 مي نويسد: «استوي» اگر با «علي» متعدي شود به معناي استيلاء است، مانند: «الرَّحْمَنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي» (طه:5) و اگر با «الي» متعدي شود، مقتضاي معناي آن«به پايان رساندن» است، مانند: «ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ» (فصلت:11).
استواء در تعبير عاميانه به معناي سراغ چيزي رفتن است با توجه به آنچه درباره معناي لغوي وعرفي آن گذشت، استواء در آيه شريفه «الرحمن علي العرش استوي» به معناي احاطه و قدرت علي السويه خدا نسبت به عرش و مانند آن مي باشد كه معناي مجازي است و در آيه شريفه مورد بحث كه استوي با الي متعدي شده، به معناي آهنگ به پايان رساندن چيزي است كه لازمه اش آن است كه آسمان قبلا آفريده شده باشد.
«سَوَّاهُنَّ» سوّي به معناي ريزه كاري و نازك كاري و پرداخت كردن است. اين واژه هم در مورد انسان به كار رفته است، مانند: «الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ» (انفطار: 7)؛ كسي كه تو را آفريد، پس راست و بسامان كرد و [اندام هايت را] معتدل و هماهنگ گردانيد. هم در مورد موجودات ديگر، مانند: «الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّي» (اعلي:2)؛ آن كه آفريد [آفريدگان را] و سامان بخشيد. تسويه آسمان به معناي راست و به سامان كردن و پرداخت كردن آن است.
طبق صريح آيه، تمام موجودات زمين براي انسان آفريده شده و اين افتخار بزرگي است. اگر انسان قدر خود را بشناسد و بداند داراي چه ارزش والايي است، خود را ارزان نمي فروشد. در نظر استاد علامه طباطبايي حتي تسويه آسمان نيز به خاطر انسان است.23
در اينجا اشكالي مطرح شده و آن اينكه چيزهاي زيادي در عالم وجود دارد و انسان از آنها هيچ بهره اي نمي برد، پس چگونه مي توان ادعا كرد كه همه چيز براي انسان خلق شده است؟
اين گونه مي توان پاسخ داد كه هدف اصلي از خلقت موجودات بهره بردن انسان است، گرچه به طور مستقيم از آن بهره نبرد و موجودات ديگري از آن بهره ببرند وانسان با واسطه از آن بهره مند گردد.
«ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ»
اين بخش از آيه، اشعار دارد به اينكه پيش از تسويه آسمان، خداوند آن را خلق و موجود نموده و سپس به استواء آن پرداخته است. بنابراين اگر استواء آسمان را به معناي خلقت آن بگيريم، خلاف ظاهر است.24
درباره معناي «هفت گانه» بودن آسمان ها فرضيه هاي مختلفي مطرح شده است:
1. مقصود از آسمان هاي هفت گانه، هفت فلك از افلاك نه گانه هيئت بطلميوس است25. بطلميوس بر اين باور بود كه حركت سيارات هفت گانه محسوس است، ولي ستارگان ديگر حركت نمي كنند، نُه جسم كروي تو در تو وجود دارد و هر سياره در يك فلك محكم شده و با حركت آن حركت مي كند، فلك هشتم براي همه ستارگان و فلك نهم به نام فلك الاطلس، انتهاي عالم ماده است و ستاره اي در آن وجود ندارد. به اعتقاد هيئت دانان قديم حركت افلاك،26 حركت طبعي نيست؛ زيرا مبدأ و منتها ندارد، بلكه دوري است. قسري نيز نيست؛ چون حركت قسري دوام ندارد، در حالي كه حركت افلاك داراي دوام است. در نتيجه حركت افلاك ارادي است كه بايد از نفس سربزند. پس افلاك داراي روح اند.27
2. پس از رد نظريه بطلميوس، برخي آسمان هاي هفت گانه قرآن را بر سيارات هفت گانه منطبق دانستند28 و پس از كشف دو سياره اورانوس و نپتون گفتند: مقصود اين گونه آيات سياراتي است كه با چشم غيرمسلح ديده مي شود؛ زيرا اورانوس و نپتون با چشم غير مسلح ديده نمي شوند.
3. وقتي كهكشان ها كشف شد بعضي ديگر گفتند: مقصود از آن، كهكشان هاست كه منظومه شمسي بخشي از آن است.
4. برخي ديگر هم گفته اند: عدد 7، 70 و امثال آن براي مبالغه استعمال مي شود و به شمار حقيقي آسمان ها اشاره ندارد.29
براي تأييد يا رد نظريات مذكور لازم است ابتدا بدون توجه به فرضيه ها سراغ قرآن برويم و نظر قرآن را درباره آسمان هاي هفت گانه جويا شويم و سپس معلومات قرآني خويش را با فرضيه ها مقايسه كنيم تا سازگاري يا ناسازگاري آن دو معلوم شود، نه اينكه فرضيه ها را بر قرآن تطبيق و تحميل كنيم.
1. جوّ زمين(آتمسفر)؛ مانند: «وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء» (بقره:22)؛ و از آسمان آبي فرو آورد. «اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ» (روم:48)؛ خداست آن كه بادها را مي فرستد كه ابر را بر مي انگيزانند، پس آن را در آسمان [جوّ زمين] آن گونه كه خواهد برمي انگيزد و پخش مي كند. مطابق آيه اخير خداوند ابر را برمي انگيزد و در آسمان(جوّ زمين) پخش مي كند. در آيات ديگري نيز سماء به اين معنا به كار رفته است، مانند: «يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً»(نوح:11، هود: 52)؛ تا آسمان [جو زمين] را بر شما پرباران فرستد. و«أَلَمْ يَرَوْا إِلَي الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ»(نحل: 79)آيا به پرندگان رام شده در جو آسمان ننگريستند؟
2. مافوق جوّ؛ مانند: «وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَيْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» (بقره:164) و [به يقين در] ابرهايي كه ميان آسمان [ما فوق جوّ] و زمين مسخر است، نشانه هايي است براي مردمي كه خِرد را به كار برند.
از آنجا كه ابر در جو زمين است، سماء مافوق جو خواهد بود.
3. جسم آبي رنگ بالاي سرِ ما؛ مانند: «أَفَلَمْ يَنظُرُوا إِلَي السَّمَاء فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا» (ق:6)؛ آيا به آسمان بالاي سرشان ننگريستند كه چگونه آن را برافراشتيم.
4. منتهي اليه عالم جسماني؛ مانند: «وَجَعَلْنَا السَّمَاء سَقْفاً مَّحْفُوظاً» (انبياء32) و آسمان را سقفي محفوظ ساختيم. از آنجا كه سقف منتهي اليه ساختمان است، پس آسمان نيز منتهي اليه عالم است.
5. فضايي كه ستارگان در آن قرار دارند؛ مانند: «وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاء بُرُوجاًوَ زَيَّنَّهَا لِلنَّاظِرِين(حجر16)؛ و به يقين، ما در آسمان برج هايي قرار داديم و آن را براي تماشاگران آراستيم».
6. عالم خلقت غير از زمين؛ البته دلالت سماء بر اين وجه صريح نيست، بلكه قابل استظهار است؛ مانند: «إِنَّ اللّهَ لاَ يَخْفَي عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء»(آل عمران:5)؛ همانا هيچ چيز نه در زمين و نه در آسمان بر خدا پوشيده نمي ماند. «وَلِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ»(آل عمران:109)؛ و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن خداست. «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» (آل عمران:189)؛ و فرمانروايي آسمان ها و زمين از آن خداست و خدا بر همه چيز تواناست. «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض »(فتح:4 و 7)؛ و لشكرهاي آسمان ها و زمين از آن خداست. اگر جاي ديگري غير از زمين و آسمان ها بود ذكر مي شد.
7. مواردي هم هست كه معنايش براي ما روشن نيست؛ مانند: «وَفِي السَّمَاء رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»(ذاريات:22)؛ و روزي شما و آنچه وعده داده مي شويد، در آسمان است. «إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُواْ عَنْهَا لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاء»(اعراف:40)؛ همانا كساني كه آيات ما را دروغ شمردند و از [پذيرش] آنها تكبر ورزيدند، درهاي آسمان را براي آنان نگشايند. معناي اينكه دري در آسمان وجود دارد كه براي مؤمنان باز مي شود ولي به روي كافران بسته است، براي ما روشن نيست، البته مي توان استظهار كرد كه بهشت بالاست و به وسيله درهاي آسمان مي توان به آنجا رفت.
با توجه به كاربرد هاي ياد شده، واژه «سماء» در قرآن يا يك معناي حقيقي دارد و در بقيه موارد در معناي مجازي به كار رفته يا مشترك لفظي در معاني ياد شده است يا مشترك معنوي است. به نظر مي رسد با توجه به ريشه آن كه سموّ به معناي بلندي است، سماء مشترك معنوي است و جامع همه اين كاربردها معناي رفيع، عالي و بلند مرتبه است و اين معنا با هيچ يك از موارد كاربرد سماء در قرآن منافات ندارد.
نكات قابل استفاده از كاربردهاي واژه سماء در قرآن30
1. از كاربرد هاي سماء در آيات قرآن، به دست مي آيد كه سماء به طور كلي به چيزهاي بلند اطلاق مي شود و ارتباطي با فلك، سياره و كهكشان ندارد. چنان كه در جاي ديگر مي فرمايد: «أَأَمِنْتُم مَّن فِي السَّمَاء أَن يَخْسِفَ بِكُمُ الأَرْضَ فَإِذَا هِيَ تَمُورُ» (ملك:16)؛ آيا از [عذاب]آن كه در آسمان است ايمن شده ايد از اينكه شما را در زمين فروبرد پس ناگاه آن [زمين] در لرزه افتد؟ كه اشاره به مقام بلند خداوند دارد.
2. از برخي آيات بر مي آيد كه آسمان موجودي مادي است كه از گاز يا دود ساخته شده است: «ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ» (فصلت:11)؛ سپس به آسمان پرداخت و آن دود[يا گاز] بود. بر اساس مفاد اين آيه، آسمان قبل از اينكه به اين صورت درآيد دخان (گاز) بوده است.
در جاي ديگر مي فرمايد: «أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا» (انبياء:30)؛ آيا كساني كه كافر شدند، نديدند كه آسمان ها و زمين بسته بودند پس آنها را بازگشاديم. در تفسير اين آيه دو وجه گفته شده است: وجه اول: با توجه به «أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا» رتق و فتق آسمان ها و زمين بايد چيزي باشد كه قابل رؤيت براي كافران باشد، مانند بارش باران از آسمان و رويش گياهان از زمين.31 وجه دوم: آيه مربوط به آفرينش آسمان ها و زمين است و بيان مي دارد كه آسمان ها و زمين پيش از اينكه به اين حالت تبديل شوند، يكپارچه دخان (توده گاز) بودند، سپس به اين حالت درآمده اند.
3. آسمان به معناي غيرمادي و جسماني نيز در قرآن به كار رفته است، مانند آمدن روزي از آسمان، عروج امر خداي متعال به آسمان و عروج دعا به آسمان.
4. آسمان ها تو در تو يا به صورت طبقات روي هم اند. خداوند مي فرمايد: «أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً» (نوح: 15)؛ آيا نديده ايد كه خدا هفت آسمان را چگونه تو در تو [يا طبقه طبقه] آفريد.32 براساس مفاد اين آيه آسمان ها بايد هفت كره تو در تو مانند پوست پياز يا هفت طبقه بالاي هم مانند طبقات ساختمان باشند. امروزه نيز به اثبات رسيده كه زمين كروي شكل است و آسمان بر همه زمين احاطه دارد پس آسمان نيز كروي و تو در تو است. و يكي از آسمان ها (آسمان پايين)به ما نزديك تر از آسمان هاي ديگر است.
5. آسمان اول(نزديك تر) مزين به ستارگان است؛ «إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ» (صافات:6)؛ همانا ما آسمان دنيا [نزديكتر] را به زيور ستارگان بياراستيم. «الكواكب» جمع مُحلّي به الف و لام و مفيد عموم است. پس به قرينه «زيّنا»، همه ستارگان زينت آسمان اول هستند يا دست كم شامل ستارگاني است كه با چشم غير مسلح ديده مي شوند؛ زيرا ستاره اي كه ديده نشود زينت به حساب نمي آيد و از شش آسمان ديگر اطلاعي نداريم.
نكته ديگري كه از آيه استفاده مي شود اين است كه يكي از آسمان ها (آسمان اول) به ما نزديك تر از آسمان هاي ديگر است و بقيه به تدريج از ما دور مي شوند.
6. هفت گانه بودن آسمان ها حقيقي است و حمل نمودن عدد هفت بر مبالغه در عدد كاملاً خلاف ظاهر آيات است؛ زيرا اگر آيات بيانگر مبالغه بودند در همه موارد از عدد هفت استفاده نمي كرد. در حالي كه در آيات فراواني وقتي سخن از آسمان هاست از اين عدد استفاده شده است.33
با در نظر گرفتن كاربردهاي قرآني سماء و نكات مستفاد از آيات مربوط، نمي توان آيات ناظر به آسمان هاي هفت گانه را بر هيچ يك از فرضيه هاي پيش گفته منطبق كرد. هريك از فرضيه هاي مزبور داراي اشكال هايي است كه ذيلاً به آن اشاره مي كنيم:
1. هيچ يك از فرضيه ها از عدد هفت سخن نمي گفتند، در اين فرضيه ها براي تعداد افلاك بر عدد نُه تأكيد شده است و عدد سيارات را هم نُه يا ده تا شمرده اند. كهكشان ها نيز بيش از هفت تا محسوب شده است، ولي قرآن در آيات متعددي بر عدد هفت درباره آسمان ها تأكيد مي ورزد.
2. تطبيق آسمان هاي هفت گانه قرآن بر سيارات نه گانه با اين توجيه كه دو سياره با چشم غير مسلح ديده نمي شود (در فرضيه دوم) وجهي ندارد.
3. آيات قرآن در اينكه همه ستارگان زينت آسمان دنياست، ظهور دارد، درحالي كه بنا به فرضيه بطلميوس، فقط قمر در سماء دنياست و آسمان هاي ديگر نيز هريك، يك ستاره يا سياره دارند و اكثر ستارگان مافوق آسمان ها در فلك هشتم به صورت ثابت اند. بنابر فرضيه دوم هر كدام از آسمان ها متعلق به يك ستاره است و هيچ ستاره ديگري زينت آنها قرار داده نشده است. همين طور بنا به فرضيه كهكشان ها چندين مليون ستاره، زينت يك آسمان است، نه اينكه همه ستارگان زينت سماء دنيا باشند.
4. قرآن از حركت داشتن ماه و خورشيد دفاع مي كند: «لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»(يس:40)؛ نه خورشيد را سزد كه ماه را دريابد و نه شب بر روز پيشي گيرنده است و همه در چرخ خود [در مدار خود] شناورند. ولي بطلميوس از ميخكوب شدن هريك از ماه و خورشيد بر افلاك خود و حركت نداشتن آنها سخن مي راند.
5. قرآن از انطباق آسمان ها بر هم (طبقه طبقه بودن و تودرتو بودن) دفاع مي كند، ولي در فرضيه سيارات سبع و كهكشان ها سخني از انطباق نيست.
6. هيچ يك از آيات بر مركز بودن زمين دلالتي ندارند، درحالي كه تمام فرضيه هاي هيئت قديم بر زمين مركزي استوار است.
حاصل تفسير و توضيح آيات 25 تا 29 سوره بقره از اين قرار است:
1. بهشتي كه به مؤمنان بشارت داده مي شود داراي ويژگي هاي زير است: محيطي مفرح و مناسب براي زندگي است، در آن انواع ميوه ها براي بهشتيان آماده است، بهشتيان همسراني پاكيزه دارند؛ نياز جنسي آنان تأمين است و در بهشت جاودانه خواهند ماند.
2. نعمت هاي بهشت و پاداش آخرت عين اعمال دنيا و تجسم اعمالي است كه انسان ها در دنيا انجام داده اند.
3. تمثيل و تشبيه براي رفع ابهام در مطلب عقلي كاربرد دارد و امر قبيح و شرم آوري نيست تا خدا آن را ترك كند، ولي انسان ها ديد متفاوتي درباره آن دارند. مؤمنان آن را حكيمانه مي دانند و از آن در هدايت خويش بهره مند مي شوند، ولي كافران با ديد منفي به آن مي نگرند و مثال كوچك، از خداي بزرگ را مايه شرم دانسته، گمراه مي شوند.
4. سه ويژگيِ نقض عهد الهي، قطع اموري كه خداوند امر به وصل آن نموده است و نفع نرساندن به افراد جامعه امور قبيحي هستند كه دارندگان آنها زيانكاران اند و فرد مؤمن بايد از آن بپرهيزد.
5. انسان نخست موجودي بي جان بود كه خداوند وي را زنده كرد سپس مي ميراند و بعد زنده مي كند؛ پس نبايد به خداي متعال كفر بورزد.
6. تمام آنچه در زمين است براي بهره مندي انسان خلق شده است؛ از اين رو لازم است انسان قدر خود را بشناسد و بداند داراي چه ارزش والايي است. وقتي چنين چيزي را دانست خود را ارزان نمي فروشد.
7. درباره آسمان هاي هفت گانه فرضيه هاي متعددي وجود دارد؛ مانند فرضيه بطلميوس، انطباق آسمان هاي هفت گانه بر سيارات نه گانه(دو سياره با چشم غير مسلح ديده نمي شود) و حمل آسمان هاي هفت گانه بر منظومه شمسي يا حمل عدد هفت بر مبالغه و كثرت.
8. موارد كاربرد واژه «سماء» در آيات قرآن عبارت اند از: جوّ زمين(آتمسفر)، مافوق جوّ، جسم آبي رنگ بالاي سرِ ما، منتهي اليه عالم جسماني، فضايي كه ستارگان در آن قرار دارند و عالم خلقت غير از زمين.
9. سماء به طور كلي به چيزهاي بلند اطلاق مي شود و ارتباطي با فلك، سياره و كهكشان ندارد. در برخي آيات، سماء، اشاره به موجودي مادي است كه از گاز يا دود ساخته شده است. در برخي ديگر از آيات، سماء اشاره به موجودي غير مادي دارد. بر اساس آيات قرآن، آسمان ها تو در تو يا به صورت طبقات روي هم اند. آسمان اول(نزديك تر) مزين به ستارگان است و هفت گانه بودن آسمان ها حقيقي است و حمل نمودن عدد هفت بر مبالغه در عدد خلاف ظاهر آيات است.
10. با در نظر گرفتن كاربردهاي قرآني سماء و نكات مستفاد از آيات مربوط، نمي توان آيات قرآن را بر هيچ يك از فرضيه هاي ارائه شده در باب آسمان ها منطبق نمود. هريك از فرضيه ها داراي اشكالاتي است. هيچ يك از فرضيه ها از عدد هفت سخن نمي گويند؛ زيرا در تعداد افلاك بر عدد نُه تأكيد مي شود. سيارات را نيز نُه يا ده تا شمرده اند و عدد كهكشان ها بيش از هفت تاست، ولي قرآن در آيات متعددي بر عدد هفت براي تعداد آسمان ها تأكيد مي ورزد.
ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار صادر، بي تا.
خاتمي ، احمد، فرهنگ علم كلام، تهران، صبا، 1370 ش.
راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودي، بيروت، دار الشاميه، 1416ق.
رشيد رضا، محمد، تفسير القرآن الحكيم(المنار)، بيروت، دار المعرفه، چ2، 1973م.
طباطبائي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، تهران، چ سوم، دار الكتب الاسلاميه، 1397 ق.
طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1379 ق.
طنطاوي جوهري، سيدمحمد، الجواهر في تفسير القرآن الكريم، ط. الاولي، بيروت، دار الكتب العلميه، 2004ق.
فارابي، ابونصر، آراء اهل المدينه الفاضله، ط 6، بيروت، دار المشرق، 1991م.
فخر رازي محمد بن عمر، مفاتيح الغيب، بيروت، چ سوم، دار احياء التراث العربي، 1420 ق .
فيومي، احمدبن محمد، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، چ دوم، قم، دار الهجره، 1414 ق.
كليني محمد بن يعقوب، الكافي، تهران، چ چهارم، دار الكتب الاسلاميه، 1365.
مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، تهران، دار الكتب الاسلاميّه، 1376ق.
مصاحب، غلامحسين(سرپرست)، دائرة المعارف فارسي، چ دوم، تهران، اميركبير، 1380.
مصباح يزدي، محمدتقي، معارف قرآن 1-3، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1386.
* دانش پژوه دکتري تفسير و علوم قرآن. دريافت: 11/2/89 ـ تأييد: 18/6/89
Soltanibairami@Anjomedu.ir
1. محمد بن مكرم ابن منظور، لسان العرب، ذيل ماده روض
2. ابوالقاسم حسين راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ذيل ماده جنّ
3. احمدبن محمد فيومي، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ذيل ماده حدق.
4. الشُّبْهَةُ: هو أن لا يتميّز أحد الشّيئين من الآخر لما بينهما من التّشابه، عيناً كان أو معنى، قال: «وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً» البقره: 25 (ابوالقاسم حسين راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، مدخل «شبه»).
5.«أي من تحت أشجارها و مساكنه»، فضل بن حسن الطبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 162.
6. ر.ک: فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 16.
7. ر.ک: همان.
8. ابوالقاسم حسين راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، مدخل «حيي».
9. [اى پيامبر،] به مِهر و بخشايشى از خداست كه براى ايشان نرم شدى.
10. ر.ک: فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص165.
11. «استحال الحياء على اللّه تعالى لأنه تغير يلحق البدن، و ذلك لا يعقل إلا في حق الجسم» (محمد بن عمر فخر رازى، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 361).
12. «قيل معناه هو أن الذي يستحيي منه ما يكون قبيحاً في نفسه و يكون لفاعله عيب في فعله فأخبر الله تعالى أن ضرب المثل ليس بقبيح و لا عيب حتى يستحيي منه». مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 16.
13. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله: إِنَّ اللَّهَ يَسْتَحْيِي مِنْ عَبْدِهِ إِذَا صَلَّى فِي جَمَاعَةٍ ثُمَّ سَأَلَهُ حَاجَةً أَنْ يَنْصَرِفَ حَتَّى يَقْضِيَهَا (محمدباقر مجلسي، بحارالأنوار، ج 85، ص 4 ح3).
14. ر.ک: فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 16؛ فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 36.
15. ر.ک: همو، مجمع البيان، ج 1، ص 166.
16. النقض: إفساد ما أبرمت من عقد أو بناء. و في الصحاح النقض: نقض البناء و الحبل و العهد. غيره: النقض: ضدّ الإبرام.( ابن منظور، لسان العرب، ذيل ماده نقض)
17. المِيثاقُ: عقد مؤكّد بيمين و عهد، قال: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ» آل عمران: 81 (راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، مدخل «وثق»).
18. محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 1، ص241.
19. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 111.
20. ر.ک: فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 37
21. ر.ک: همان، ج 2، ص 377
22. «و متى عدّي بعلى اقتضى معنى الاستيلاء، كقوله:«الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى »...و إذا عدّي بإلى اقتضى معنى الانتهاء إليه، إمّا بالذّات، أو بالتّدبير و على الثاني قوله: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ» (راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، مدخل «سوي»).
23. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 113.
24. مرحوم علامه طباطبايي ذيل آيه 11 فصلت مي نويسند: فقوله «ثم استوي الي السماء»اي توجه اليها و قصدها بالخلق دون القصد المکاني(سيدمحمدحسين، الميزان، ج 17، ص 365).
25. فخر رازي پس از ذکر اسامي هفت فلک از افلاک نه گانه بطلميوسي، ذکر عدد هفت در آيه شريفه را دال بر نفي عدد زايد نمي داند و مي نويسد: «الحق أن تخصيص العدد بالذکر لايدل علي نفي الزائد»(مفاتيح الغيب، ج 2، ص 383). علامه مجلسي سماوات سبع را با افلاک نه گانه در فرضيه بطلميوس در تنافي ندانسته و عرش و کرسي را فلک هشتم و نهم دانسته است(محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج57، ص، 5).
26. سه قسم حرکت متصور است: اولي حرکت طبعي که از يک مبدأ به يک منتها در حرکت است؛ دوم، حرکت قسري و اجباري مانند حرکت سنگ با نيروي دست؛ سوم، حرکت ارادي مانند حرکت انسان.
27. فلاسفه قديم معتقد بودند که خداوند موجودي به نام عقل اول آفريده است. عقل اول، عقل دوم را از جنبه وجوبي و فلک اطلس را از جنبه امکاني خويش ايجاد مي کند، عقل دوم نيز عقل سوم و فلک دوم را ايجاد مي کند تا عقل نهم که عقل دهم و فلک دهم عالم ماده را ايجاد مي کند.قدماي فلاسفه اسلامي نيز اين قول را پذيرفته اند. (ر.ك: ابونصر فارابي، آراء اهل المدينه الفاضله، ص 61ـ62).
28. فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج1، ص 171.
29. سيدمحمد طنطاوي جوهري، الجواهر في تفسير القرآن الکريم، ج1، ص60.
30. براي آگاهي بيشتر درباره آيات کيهان شناسي ر.ک: محمد تقي مصباح يزدي، معارف قرآن، ج1ـ3، ص236ـ250.
31. ر.ک: فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 72. اين احتمال در روايات نيز وارد شده است؛ چنان که در روايتي از امام باقر†آمده است که آن حضرت فرمود:«كَانَتِ السَّمَاءُ رَتْقاً لَا تُنْزِلُ الْمَطَرَ وَ كَانَتِ الْأَرْضُ رَتْقاً لَا تُنْبِتُ الْحَبَّ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْخَلْقَ وَ بَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ فَتَقَ السَّمَاءَ بِالْمَطَرِ وَ الْأَرْضَ بِنَبَاتِ الْحَب» (محمد بن يعقوب کليني، کافي، ج8، ص94، ح 67).
32. و «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً» (ملک: 3).
33. مانند بقره:29؛ فصلت:12؛ طلاق:12؛ ملک:3؛ نوح : 15؛ مؤمنون:17؛ نبأ: 12.